u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
دوشنبه 87/2/2 ساعت 6:47 عصر i آداب وسنن پیامبراکرم(ص)درلباس پوشیدن 1- و از جمله آداب آن حضرت در پوشیدنىها و متعلقات آن یکى همان است که غزالى در کتاب احیاء العلوم نقل کرده که: رسول خدا(ص) هر قسم لباسى که برایش فراهم می شد مىپوشید، چه لنگ، چه عبا، چه پیراهن، چه جبه و امثال آن، و از لباس سبز رنگ خوشش مىآمد، و بیشتر لباس سفید مىپوشید و مىفرمود: زندههاى خود را سفید بپوشانید و مردههاى خود را هم در آن کفن کنید، و بیشتر اوقات قبائى را که در جوف آن لایه داشت مىپوشید، چه در جنگ و چه در غیر آن، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس که وقتى آن را مىپوشید از شدت سفیدى به زیبائیش افزوده مىشد، و تمامى لباسهایش تا پشت پایش بلند بود، و إزار را روى همه لباسها مىپوشید و آن تا نصف ساق پایش بود. و همواره پیراهنش را با شال مىبست و چه بسا در نماز و غیر نماز کمربند آن را باز مىکرد، و آن حضرت عبائى داشت که با زعفران رنگ شده بود، و بسیار اتفاق مىافتاد که تنها همان را به دوش گرفته و با مردم به نماز مىایستاد، کما این که بسیار مىشد که تنها یک کساء مىپوشید ، و براى آن حضرت کسائى بود که بار لائیش پشم بود و آن را مىپوشید و مىفرمود: من هم بندهاى هستم و لباس بندهها را مىپوشم، علاوه بر این، دو جامه دیگر هم داشت که مخصوص روز جمعه و نماز جمعهاش بود، و بسیار اتفاق مىافتاد که تنها یک سرتا سرى مىپوشید بدون جامه دیگر و دو طرف آن را در بین دو شانه خود گره می زد، و غالبا با آن سرتا سرى بر جنازهها نماز می خواند و مردم به آن جناب اقتدا مىکردند، و چه بسا در خانه هم تنها با یک إزار نماز مىخواند و آن را به خود مىپیچید و گوشه چپ آن را به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مىانداخت. و چه بسا نماز شب را با إزار اقامه مىکرد و آن طرفش را که طره داشت به دوش مىافکند و با این حالت نماز مىگذاشت، و نیز آن حضرت کساء سیاه رنگى داشت که آن را به کسى بخشید، ام سلمه پرسید: پدر و مادرم فدایت باد کساء سیاه شما چه شد؟ فرمود : به دیگرى پوشاندمش، ام سلمه عرض کرد هرگز زیباتر از سفیدى تو در سیاهى آن کسا ندیدم . انس مىگوید: خیلى از اوقات آن حضرت را مىدیدم که نماز ظهر را با ما، در یک شمله (قطیفه کوچک) مىخواند در حالتى که دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (ص) همیشه انگشتر به دست مىکرد، و بسیار مىشد که از خانه بیرون مىآمد در حالى که نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسیله به یاد کارى که مىخواست انجام دهد بیافتد، و با همان انگشتر نامهها را مُهر مىکرد و مىفرمود مهر کردن نامهها بهتر است از تهمت، خیلى از اوقات شب کلاه، در زیر عمامه و یا بدون عمامه به سر مىگذاشت و خیلى از اوقات آن را از سر خود برمىداشت و به عنوان ستره پیش روى مىگذاشت و به طرف آن نماز مىکرد، و چه بسا که عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پیشانى خود مىپیچید، رسول خدا (ص) عمامهاى داشت که آن را "سحاب" مىگفتند، و آن را به على(ع) بخشید، و گاهى که على(ع) آن را به سر مىگذاشت و مىآمد رسول خدا (ص) مىفرمود على دارد با "سحاب" مىآید. همیشه لباس را از طرف راست مىپوشید و مىگفت: "الحمد لله الذى کسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس؛ حمد خدائى را که مرا به چیزى که خود را به آن پنهان کنم و خود را در بین مردم به آن زینت دهم پوشانید" و وقتى لباسى از تن خود بیرون مىکرد از طرف چپ آن را از تن خارج مىنمود، و هر وقت لباسى نو مىپوشید، لباس کهنهاش را به فقیرى مىداد و مىگفت: هیچ مسلمانى نیست که با لباس کهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر این که آنچه را که از او پوشانیده از خودش در ضمانت خدا و حرز و خیر او خواهد درآمد، هم در دنیا و هم در آخرت. و آن حضرت زیراندازى از پوست داشت که بار آن از لیف خرما بود، و در حدود دو ذراع طول و یک ذراع و یک وجب عرض داشت، و عبائى داشت که آن را هر جا که مىخواست بنشیند دو تا کرده و زیرش مىگسترانیدند، و غالبا روى حصیر مىخوابید. و از عادت آن جناب یکى این بود که براى حیوانات و همچنین اسلحه و اثاث خود اسم ـ مىگذاشت، اسم پرچمش"عقاب" و اسم شمشیرى که با آن در جنگها شرکت مىفرمود " ذو الفقار" بود، شمشیر دیگرش "مخذم" و دیگرى"رسوب" و یکى دیگر" قضیب" بود، و قبضه شمشیرش به نقره آراسته بود، و کمربندى که غالبا مىبست از چرم و سه حلقه نقره بان آویزان بود، اسم کمان او"کتوم" و اسم جعبه تیرش"کافور" و اسم ناقهاش "عضباء" و اسم استرش "دلدل" و اسم مرکبش " یعفور" و اسم گوسفندى که از شیرش مىآشامید "عینه" بود، ظرفی از سفال داشت که مخصوص وضو گرفتن و آشامیدن آب بود و مردم چون مىدانستند که ظرف آن جناب مخصوص وضو و آشامیدنش است از این رو کودکان را به عنوان تیمن و تبرک مىفرستادند تا از آن بیاشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچهها هم بدون پروا از آن جناب چنین مىکردند. نوشته شده توسط: وحید.ر ******* ************ ********************************* ************ ******* چهارشنبه 86/12/15 ساعت 5:44 عصر i -رمزتشرفات هفتگی پیرمردقفل سازبه محضرامام زمان(علیه السلام) درآرزوی دیدار مردی ازدانشمندان درآرزوی زیارت حضرت بقیت ا... (ع)بودوازعدم توفیق رنج می برد.مدت ها ریاضت کشید ودرمقام طلب بود. درنجف اشرف میان طلاب وفضلای آستان علوی,معروف است که هرکس بدون وقفه چهل شب چهارشنبه توفیق پیداکندکه به مسجدسهله برودونمازمغرب وعشای خودرادرآنجا به جا آورد,سعادت تشرف به محضرامام زمان(ع)راخواهدیافت.مدت ها دراین باب کوشش کردواثری ازمقصودندید.سپس به علوم غریبه واسرارحروف واعداد متوسل شدوبه علم ریاضت درمقام کسب وطلب برآمد.چله هانشست وریاضتهاکشیدواثری ندید.ولی به حکم آنکه شبها بیدارمانده ودرسحرهاناله هاداشت ,صفاونورانیتی پیدا کردوبرخی ازاوقات برقی نمایان می گشت وبارقه عنایت بدرقه راه وی می شد.حالت خاسه وجذبه ای به اودست می داد حقایقی می دیدودقایقی می شنید. دریکی ازاین حالات اوراگفتند:«شرفیابی توخدمت امام زمان(ع)میسرنخواهدشد,مگرآنکه به فلان شهرسفرکنی». دربازارآهنگران ...شوق وصال,مشکلات سفرراآسان نمود.چندین روزطول کشیدتابدان شهررسیدودرآنجا نیزبه ریاضت مشغول گردید. روز سی وهفتم به اوگفتند:«الآن حضرت بقیت ا...(ع)دربازارآهنگران ,دردکان پیرمردی قفل سازنشسته است,هم اکنون به محضرش شرفیاب شو!». بنابرآنچه درعالم خلسه دیده بود,راه راطی کردوبه وقتی به درآن دکان رسید,دیدحضرت امام عصر(ع)آنجا نشسته اندوبا پیرمرد گرم گفت وگوهستند. واینک ادامه داستان اززبان آن دانشمندطالب دیدار: ... به ساحت حضرتش سلام دادم.جواب فرمودوبه من اشاره کردندکه اکنون ساکت باش وتماشاکن!درآن حال دیدم پیرزنی که ناتوان بودو قدخمیده ای داشت ,عصازنان واردمغازه شدوقفلی رانشان دادوگفت:« آیاممکن است برای خدااین قفل را3 ریال از من خریداری کنید,که من به 3ریال پول احتیاج دارم». پیرمردقفل ساز,قفل رانگاه کردودیدقفل,بی عیب وسالم است,گفت:«مادر,چرامال مسلمانی راارزان بخرم وحق کسی راتضییع کنم,این قفل تواکنون 8ریال ارزش دارد.من اگربخواهم منفعت ببرم به 7 ریال خریداری می کنم,زیرا دراین معامله بیش از یک ریال منفعت بردن بی انصافی است.اگرمی خواهی بفروشی,من 7 ریال می خرم وبازتکرارمی کنم که قیمت واقعی آن 8 ریال است,من چون کاسب هستم وبایدنفع ببرم یک ریال ارزانترخریداری می کنم». شایدپیرزن باورنمی کردکه پیرمرد قفل سازجدی می گوید.ناراحت شده بودکه من خودم می گویم3 ریال ,هیچ کس به این مبلغ راضی نمی شود,آن وقت تو می گویی 7 ریال می خرم... سرانجام پیرمردقفل ساز 7 ریال به آن زن دادوقفل را خرید! من به سراغ اومی آیم! چون پیرزن بازگشت ,امام(ع) خطاب به من فرمود: اینک دیدی وسیرراتماشا کردی! این گونه باشیدتاما به سراغ شما بیاییم,چله نشینی لازم نیست,به جفرمتوسل شدن سودی نمی بخشد,ریاضت کشیدن وسفر رفتن احتیاج نیست,عمل نشان دهید ومسلمان باشید تامن بتوانم شمارایاری کنم.ازهمه این شهر من این پیرمرد را انتخاب کرده ام؛زیرااودین دارد وخدارا می شناسد.این هم امتحانی که داد: ازاول بازار این پیرزن عرض حاجت کرد,اما چون اورامحتاج ونیازمنددیدند,همه درمقام آن بودندکه ارزان بخرندوهیچ کس, حتی سه ریل نیزخریداری نکرد,درحالی که این پیرمرد به 7 ریال خرید.هفته ای براو نمی گذرد,مگرآن که من به سراغش می آیم وازاوتفقدمی نمایم. آقانگاهت سوی آهوهاست,می دانم دستان پاکت مثل من تنهاست,می دانم آقااگرتوبرنمی گردی,دلیل آن دردست های پرگناه ماست,می دانم نوشته شده توسط: وحید.ر ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ آداب وسنن پیامبراکرم(ص)درلباس پوشیدن ********************************* |
||||
******************** :: درباره من :: ******************** :: لینک به وبلاگ :: ******************** :: پیوندهای روزانه :: سایتهای اسلامی-Islamic site [22] ******************** :: آرشیو :: ******************** :: دوستان من :: |
||||